جوونای امروزی با واژه آرزو بیشتر آشنان چون ازش خیری ندیدن
آرزوئیست به دل
حاصل خاطره ای سردو سیاه
کنج این دفتر بی اوراقم
راه احساس مرا سد کرده
نه دوائیست که آرام شوم
نه مرا می شکند
رنگ دوزخ دارد
فارغ از رنج و عذاب
قصه اش شعر بهشت است ولی بی لذت
دل بر این غده گران است
چه گویم ؟چه کنم ؟
عاجزم راه گریزم تار است
در دلم مهمان است
قصد من انکار است
بی گمان تا ته عمر
تا سر منزل گور
وقت رفتن ز حضور
در دلم مهمان است
چاره ای نیست رضایت دارم